گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های43 ماهگی

یک عدد مامان تنبل سلام میکنه عشقدونه این روزها سرم گرم چرم دوزی شده و زیاد وقت آزادندارم،شماهم اصلا عقب نمی مونی و هر کاری که میخوام بکنم پیش قدمی و دلت میخواد انجام بدی،خلاصه مادر دختری کار می کنیم یه وقتهایی هم البته خسته میشی از کار من،میگی بیا بازی و قربونت برم خستگی ناپذیری،معمولا هم دوست داری تو اتاق ما یا خودت بازی کنیم چون میدونی اونجا شش دنگ حواسمون به بازی و شماست تازگیا برای بازی بابا رو بیشتر از مامان قبول داری چون بابا به بازی بیشتر هیجان میده ولی با من معمولا نقاشی وکاردستی و اینجور کارها رو دوست داری،بازی جدیدمون ململه (معلم)بازی هست،یه کاغذ چسبوندیم بالای تختمون و به نوبت معلم و بچه ی مدرسه میشیم(بچه ی مدرسه...
27 دی 1395

یلدای 95

عشقدونه من از یه هفته قبل یلدا من مشغول درست کردن دامن و تاج و دستبند و...برای شما بودم و چند روز قبل یلدا یعنی جمعه که آفتاب هم بود رفتیم پارک سالار مشکات کلی عکسهای خوشگل انداختیم دامنتو بردم و تو پارک تنت کردم،الانم مشغول آماده سازی هستیم وای که من غش کردم برات،آخه این قیافه موشی چی میگه وقتی داشتم ازت عکس می انداختم یه آقایی که به نظر عکاس بودن اومدن و گفتن وای چه خانم خوشگلی،اجازه هست ازش عکس بندازم آخه تو سلبریتی منـــــــی یعنی همش در حال غرغر بودی ،بابامرتضی همش میگفت گندم نخند...
8 دی 1395
1